از هم
از آتشفشانیِ دَرد
در بوتهی عشق
ـ نَه با لحیمِ سالیان ـ
از هم چنان شدیم
که اشکت عجزِ من است
و هراست
رستاخیزِ هزار لولویِ کودَکیَم،
بر لبت
ـ شکوفهی سیب ـ
پس خوشا تبسّمی!
بشتاب،
میانِ آسمان و زمین
وقتی به انتظارِ صدائی در آتشم،
هر دَم آویختهی توهّمی!
با نیمنگاهی بشتاب،
چشم تا ندارم
از آسمان تائیدی،
از زمین ترحّمی!